کله ی گاو

آمار مطالب

کل مطالب : 297
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 406
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 406
بازدید ماه : 416
بازدید سال : 5793
بازدید کلی : 394898

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای وزمتر و آدرس golgaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 406
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 406
بازدید ماه : 416
بازدید کل : 394898
تعداد مطالب : 297
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


if (hr==23) document.write("شب بخير") Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

<-PollName->

<-PollItems->


دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : فردوس سليماني وزمتر
تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391
نظرات

کله ی گاو

پدر که از بازار برگشت ، کیسه یی بر دوش داشت که همچون کوهان شتری از دور دو لا دو لا می شد.به ایوان که نزدیک شد مادر به پیشوازش رفت و کیسه را از دوشش گرفت و بر حاشیه ی ایوان گذاشت . کیسه وقتی بر گوشه ی ایوان خوش نشست . همواره گی زمین بر او خندید و او را به غلتیدن فرا خواند .ما بازیگوش ماجرا، بلاخره فهمیدیم که داخل  کیسه کله ی گاوی بیش نیست .

اما چرا کله ی گاو ؟

پدرچای اش را هورت کشید بالا و گفت:

زن این کله را با همان شاخ می پزی و جممعه اش را می خواهم !

مادر حیرت زده ، به کله ی گاو نگاهی انداخت و حرفی نزد . ما که فضول محله تشریف داشتیم از طریق پدر کنجکاو مسئله شدیم .

هی پسر بیل ها را بر دارید برویم سر باغ !

باغ ؟!

بله باغ ! باید باقلا بکاریم .

گفتیم پدر وجه تسمیه این کله ی گاو با کاشتن باقلا چیست ؟

گفت : می شوند پسر خاله ی هم !

چشم غوره یی به ما رفت و مشغول کاشتن باقلا شدیم .

فردایی که کله ی نازنین پخته شد تندیس جمجمه اش قابل بهره برداری گردید . پدر که خنده ی فاتحانه یی بر لب داشت گفت:

جمجمه را بردارید به دنبالم بیایید .با تشییع جنازه ی کله ی گاو به پیشواز باغ باقلا رفتیم. پایه یی که قلب باغ را شکافته بود به انتظار کله  به نظاره نشسته بود .پدر کله را بر قله ی پایه آویخت چند متر عقب رفت  ومفتخرانه گفت : این شد کار!

ما از این کار به خنده افتادیم از خنده ی ما پدر متفکرانه نگاهی انداخت و گفت :

از چه می خندید ؟

گفتیم .از به دار کشیدن تندیس کله ی جناب گاو؟!

خنده ی تلخی سر داد و سیگارش را گیراند و گفت :

اربس که نادانید هنوز نمی دانید که کلاغ ها از این کله خواهند ترسید !

کلاغ ها ؟!

بله کلاغ ها !

گفتیم پدر امروز کلاغ ها پست مدرن اند از کله که نمی ترسند هیچ از سر و کول صاحب کله هم ورجک می زنند.

گفتید پست مدرن !

بله پست مدرن ! امروز کلاغها بر روی همین کله ی گاو میتینگ خواهند گذاشت نه تنها باقلایی برای شما باقی نخواهد ماند بلکه هرروز این ها با قارقار شان اینجا را به محفل تبدیل می کنند .

پدر انگشت شصت اش را به قلب پیشانی اش فشرد و پوکه ی سیگارش را به گوشه یی پرت کرد .

ما همگی باغ را ترک کردیم . بعداز ظهر یک روز آفتابی عالی جناب کلاغ بر میانه دوشاخ کله ی گاو ، با قارقارش منتظر مدعوینش نشست .

سایرین آمدند متینگ جناب کلاغ شروع شد و به میمنت نصب کله ی عالی جناب گاو به حضار خیر مقدم گفت و از تندیس اش پرده برداری کرد و گنجشککان هلهله کنان تخمه های آفتاب گردان را می شکستند که طنین شکستن شان فضای باغ را مملو از قشقره یی دل فریب نموده بود .

پدر که از دور نظاره گر میتینگ کلاغ بود معنی پست مدرن را در یافت .

پسر بیل ها را بر دارید !

بیل هارا؟

بله بیل ها را !

ما بیل به دست منتظر فرمان ایستادیم . پدر به سوی باغ روانه شد و ما به دنیالش .به صلیب کله ی گاو رسیدیم . با دستانش آن را واژگون نمود و گفت :

این کله را همین جا به خاک بسپارید که کلاغ های امروزی پست مدرن اند! کلاغ هم کلاغ قدیم !

 25/10/89


تعداد بازدید از این مطلب: 1487
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود