پدر که از بازار برگشت ، کیسه یی بر دوش داشت که همچون کوهان شتری از دور دو لا دو لا می شد.به ایوان که نزدیک شد مادر به پیشوازش رفت و کیسه را از دوشش گرفت و بر حاشیه ی ایوان گذاشت . کیسه وقتی بر گوشه ی ایوان خوش نشست . همواره گی زمین بر او خندید و او را به غلتیدن فرا خواند .ما بازیگوش ماجرا، بلاخره فهمیدیم که داخل کیسه کله ی گاوی بیش نیست .
اما چرا کله ی گاو ؟
پدرچای اش را هورت کشید بالا و گفت:
زن این کله را با همان شاخ می پزی و جممعه اش را می خواهم !
مادر حیرت زده ، به کله ی گاو نگاهی انداخت و حرفی نزد . ما که فضول محله تشریف داشتیم از طریق پدر کنجکاو مسئله شدیم .
هی پسر بیل ها را بر دارید برویم سر باغ !
باغ ؟!
بله باغ ! باید باقلا بکاریم .
گفتیم پدر وجه تسمیه این کله ی گاو با کاشتن باقلا چیست ؟
گفت : می شوند پسر خاله ی هم !
چشم غوره یی به ما رفت و مشغول کاشتن باقلا شدیم .
فردایی که کله ی نازنین پخته شد تندیس جمجمه اش قابل بهره برداری گردید . پدر که خنده ی فاتحانه یی بر لب داشت گفت:
جمجمه را بردارید به دنبالم بیایید .با تشییع جنازه ی کله ی گاو به پیشواز باغ باقلا رفتیم. پایه یی که قلب باغ را شکافته بود به انتظار کلهبه نظاره نشسته بود .پدر کله را بر قله ی پایه آویخت چند متر عقب رفت ومفتخرانه گفت : این شد کار!
ما از این کار به خنده افتادیم از خنده ی ما پدر متفکرانه نگاهی انداخت و گفت :
از چه می خندید ؟
گفتیم .از به دار کشیدن تندیس کله ی جناب گاو؟!
خنده ی تلخی سر داد و سیگارش را گیراند و گفت :
اربس که نادانید هنوز نمی دانید که کلاغ ها از این کله خواهند ترسید !
کلاغ ها ؟!
بله کلاغ ها !
گفتیم پدر امروز کلاغ ها پست مدرن اند از کله که نمی ترسند هیچ از سر و کول صاحب کله هم ورجک می زنند.
گفتید پست مدرن !
بله پست مدرن ! امروز کلاغها بر روی همین کله ی گاو میتینگ خواهند گذاشت نه تنها باقلایی برای شما باقی نخواهد ماند بلکه هرروز این ها با قارقار شان اینجا را به محفل تبدیل می کنند .
پدر انگشت شصت اش را به قلب پیشانی اش فشرد و پوکه ی سیگارش را به گوشه یی پرت کرد .
ما همگی باغ را ترک کردیم . بعداز ظهر یک روز آفتابی عالی جناب کلاغ بر میانه دوشاخ کله ی گاو ، با قارقارش منتظر مدعوینش نشست .
سایرین آمدند متینگ جناب کلاغ شروع شد و به میمنت نصب کله ی عالی جناب گاو به حضار خیر مقدم گفت و از تندیس اش پرده برداری کرد و گنجشککان هلهله کنان تخمه های آفتاب گردان را می شکستند که طنین شکستن شان فضای باغ را مملو از قشقره یی دل فریب نموده بود .
پدر که از دور نظاره گر میتینگ کلاغ بود معنی پست مدرن را در یافت .
پسر بیل ها را بر دارید !
بیل هارا؟
بله بیل ها را !
ما بیل به دست منتظر فرمان ایستادیم . پدر به سوی باغ روانه شد و ما به دنیالش .به صلیب کله ی گاو رسیدیم . با دستانش آن را واژگون نمود و گفت :
این کله را همین جا به خاک بسپارید که کلاغ های امروزی پست مدرن اند! کلاغ هم کلاغ قدیم !